ساقی بده پیاله که مستم نگار را
یک جرعه ماهِ کاملِ شبهای تار را
وقتی قرار نیست منِ بی قرار را
باید به چشم سرمه کنم این غبار را

من خاکِ پایِ حیدرِ دُلدل سوار را

ای در عدالت از همه با اعتبار تر
در جبر نیست مثلِ تو با اختیار تر
دریا دلی و چشمِ تو دریا کنار تر
ابرویِ تو زِ تیغِ دو دَم ذوالفقار تر

داده خدا به دستِ خودش ذوالفقار را

قنبر که شد غلامِ شما غم نداشته است
چون ترسی از عذابِ جهنّم نداشته است
شاهی که درنداری خود کم نداشته است
حتّی شنیده ام که سِپر هم نداشته است

بخشیده در نداری خود هم ندار را

چون قلّه ای مقابلِ این قلوه سنگ ها
هرگز نکرده پشت به میدانِ جنگ ها
یعسوبِ دین نبوده به دنبالِ ننگ ها
شیرِ خدا نداشته ترس از پلنگ ها

تحمیل کرده بر دلِ دشمن فرار را

فرقی نمی کند چه کسی روبه رویِ اوست
در راهِ دوست بسته علی چشم رویِ دوست
وقتی عدالتش به عقیل آتش است و پوست
یعنی که آبرویِ خدا فکرِ آبروست

دینِ خدا گرفته از او اعتبار را

هرکس به جنگِ تن به تن آمد خراب شد
پیش ابوتراب شکست و تراب شد
دنیا سوأل بود فقط او جواب شد
از مشرقِ نگاهِ علی آفتاب شد

گردانده است گردشِ لیلُ النهار را

در ” لیلة المبیت ” علی بود و هیچکس
روزِ غدیر روزِ ” ولی ” بود و هیچکس
پیمانه های لم یزلی بود و هیچکس
یعنی جوابِ شهر بلی بود و هیچکس -

مثلِ علی نداشته این افتخار را

پنهان فقط علیست نمایان فقط علیست
دریا علیست کوه و بیابان فقط علیست
نهج البلاغه هیچ که قرآن فقط علیست
من کافرم چرا که مسلمان فقط علیست

باید که سجده کرد خداوندگار را

باید به رازِ خلقتِ این مرد فکر کرد
بر آنچه فتنه با دلِ او کرد فکر کرد
در انزوایِ خویش بر این درد فکر کرد
اینکه علی که بود و چه آورد ؟ فکر کرد

امّا چگونه بشمرم این بی شمار را … ؟

*ابراهیم زمانی*

 

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...