یا فاطر السماوات و الارض...







اردیبهشت 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30 31        




جستجو




جداسازی عاشق از غیر عاشق... ...

امام حسین علیه السلام دو جور صحبت کردند‼️

امام حسین علیه السلام در شب عاشورا یک جور سخن گفت و در روز عاشورا یک جور دیگر. شب عاشورا، سخن از «نمی‌خواهم، احتیاج ندارم، بروید، بیعتم را برداشتم» بود. روز عاشورا می‌گوید: «بیائید به من کمک کنید، آیا یاور و مددکاری هست؟ هل من ناصر ینصرنی؟»

شب صحبت می‌کند تا مبادا خبیثی در بین طیب‌ها باشد، و روز سخن می‌گوید تا مبادا طیبی در بین خبیث‌ها مانده باشد.
شب غربال می‌کند تا فقط صالحان بمانند و روز غربال می‌کند تا فقط اشقیاء در مقابل او ایستاده باشند.
(آیت الله حائری شیرازی)

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
[دوشنبه 1396-07-10] [ 06:40:00 ق.ظ ]

به دردى مبتلا شده بودم كه..... ...

حجة الاسلام آقاى سید شهاب الدین حسینى قمى واعظ می گوید:

آقاى احمد اكبرى ، مداح تهرانى ، براى ایشان جریان شفا گرفتن در زندگى دوباره خود را كه از عنایات بى بى حضرت رقیه(س) بود، چنین تعریف كرده است:

به دردى مبتلا شده بودم كه پزشکان را ناامید كرده بود. خلاصه كمیسیون پزشكى تشكیل و بنا شد مرا عمل كنند.

قبل از عمل به من گفتند ممكن است عمل خوب باشد و ممكن است بد. بهرحال عمل كردند ولی بعد از عمل نتیجه اى مثبت حاصل نشد. گفتند وصیت كن و با زن و بچه ات دیدار و خداحافظى نما.

من هم دست و پایم بسته و روى تخت افتاده بودم ، فرستادم همه آمدند. وصیت كرده جریان را گفتم و با بچه ها دیدار و وداع كردم . از جمله طفل كوچكى بغلى بود كه او را خم كردند و من صورتش را بوسیدم . همه گریان و افسرده از اطاق بیمارستان بیرون رفتند.

با همان وضع دردناک متوسل شدم به حضرت رقیه(س) و اشعارى و ذكر توسلى داشتم . چند لحظه نگذشت كه دیدم خانمى مثل ماه پاره جلوى تخت من حاضر شده و مرا با اسم و شهرت صدا زد: برخیز.

تعجب كردم . این كیست كه مرا مى شناسد و اسمم را مى برد؟ گفتم لابد دختر یكى از هم اطاقیهاى من است كه براى احوالپرسى آمده است .
دوباره فرمود: پاشو. گفتم : نمى توانم ، دست و پایم بسته است و حق حركت ندارم

فرمود: كجا دست و پاى تو بسته است ؟ بلند شو. نگاه كردم دیدم دست و پایم باز است .

فرمود: چرا بلند نمى شوى ؟ گفتم : عمل كرده ام و نباید از جا حركت كنم .
گفت : كجا را عمل كرده اى ؟
نگاه كردم ، دیدم اصلا اثرى از عمل در بدن من نیست و جاى عمل جوش خورده ، كأنّه عملى واقع نشده است . تعجب كردم . پرسیدم شما كى هستید؟

فرمودند: « مگر مرا صدا نكرده ، و به من متوسل نشده بودى ؟»
و از نظرم غایب شد. با سلامت كامل از تخت برخاستم و لباسم را پوشیدم و بیرون آمدم و جریان كرامت و عنایت بى بى را به همه گفتم و من هم در خیلى از منابر و مجالس این معجزه تكان دهنده را نقل كرده ام.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
[چهارشنبه 1396-07-05] [ 10:18:00 ق.ظ ]

روزی زنی مسيحی دختر فلجی را از لبنان به سوريه می‌آورد.... ...

جناب حجه الاسلام و المسلمين آقای سيد عسكر حيدری،‌ از طلاب علوم دينيه حوزه علميه زينبيه شام چنين نقل كردند: روزی زنی مسيحی دختر فلجی را از لبنان به سوريه می‌آورد.

زيرا دكترهای لبنان او را جواب كرده بودند .
زن با دختر مريضش نزديک حرم با عظمت حضرت رقيه (س) منزل می گيرد، تا درآنجا برای معالجه فرزندش به دكتر سوريه مراجعه كند،‌ تا اينكه روز عاشورا فرا می ‌رسد و او می ‌بيند

مردم دسته دسته به طرف محلی كه حرم مطهر حضرت رقيه(س) آنجاست می ‌روند.
از مردم شام می پرسد اينجا چه خبر است ؟
می ‌گويند اينجا حرم دختر امام حسين (س) است .

او نيز دختر مريضش را در منزل تنها گذاشته درب اطاق را می‌بندد،
و به حرم حضرت رقيه سلام الله عليها روانه مي‌شود و گريه می كند،‌به حدي كه غش می ‌كند و بيهوش می ‌افتد …
درآن حال كسي به او مي‌گويد بلند شو برو منزل …

حركت می ‌كند و می ‌رود درب منزل را می ‌زند، می ‌بيند دخترش دارد بازی می كند!
وقتی مادر جويای وضع دخترش می ‌شود و احوال او را می ‌پرسد،‌
دختر درجواب مادر می‌گويد وقتی شما رفتيد دختری به نام رقيه وارد اطاق شد و به من گفت : بلند شو تا با هم بازی كنيم .

آن دختر به من گفت، بگو :
( بسم الله الرحمن الرحيم )
تا بتوانی بلند شوی و سپس دستم را گرفت و من بلند شدم ديدم تمام بدنم سالم است…
او داشت با من صحبت می ‌كرد كه شما درب را زديد،‌

گفت : مادرت آمد .
سرانجام مادر مسيحی با ديدن اين كرامت از دختر امام حسين (س) مسلمان شد ….

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 10:18:00 ق.ظ ]

ﺍﮔﺮ ﺩﯾﮕﺮ ﺟﻮﺍﻥ ﻭ ﺯﯾﺒﺎ ﻧﯿﺴﺘﻢ، ...

ﻣﺎﺩﺭﯼ ﺭﻭ ﺑﻪ ﻓﺮﺯﻧﺪﺵ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻧﺼﯿﺤﺖ ﮐﺮﺩ؛
ﻓﺮﺯﻧﺪﻡ!
ﺭﻭﺯﯼ ﺍﺯ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﻣﺮﺍ ﭘﯿﺮ ﻭ ﻓﺮﺗﻮﺕ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﺩﯾﺪ…
ﻭ ﺩﺭ ﮐﺎﺭﻫﺎﯾﻢ ﻏﯿﺮ ﻣﻨﻄﻘﯽ!
ﺩﺭ ﺁﻥ ﻭﻗﺖ ﻟﻄﻔﺎً ﺑﻪ ﻣﻦ ﮐﻤﯽ ﻭﻗﺖ ﺑﺪﻩ ﻭ ﺻﺒﺮ ﮐﻦ ﺗﺎ ﻣﺮﺍ ﺑﻔﻬﻤﯽ…
ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﺩﺳﺘﻢ ﻣﯽ ﻟﺮﺯﺩ ﻭ ﻏﺬﺍﯾﻢ ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ﻟﺒﺎﺳﻢ ﻣﯽ ﺭﯾﺰﺩ،
ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﺍﺯ ﭘﻮﺷﯿﺪﻥ ﻟﺒﺎﺳﻢ ﻧﺎﺗﻮﺍﻧﻢ،
ﭘﺲ ﺻﺒﺮ ﮐﻦ ﻭ ﺳﺎﻟﻬﺎﯾﯽ ﺭﺍ ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﺁﻭﺭ ﮐﻪ ﮐﺎﺭﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻧﻤﯿﺘﻮﺍﻧﻢ
ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺩﻫﻢ،
ﺑﻪ ﺗﻮ ﯾﺎﺩ ﻣﯿﺪﺍﺩﻡ…
ﺍﮔﺮ ﺩﯾﮕﺮ ﺟﻮﺍﻥ ﻭ ﺯﯾﺒﺎ ﻧﯿﺴﺘﻢ،
ﻣﺮﺍ ﻣﻼﻣﺖ ﻧﮑﻦ ﻭ ﮐﻮﺩﮐﯽﺍﺕ ﺭﺍ ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﺁﻭﺭ،
ﮐﻪ ﺗﻼﺵ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺯﯾﺒﺎ ﻭ ﺧﻮﺷﺒﻮ ﮐﻨﻢ…
ﺍﮔﺮ ﺩﯾﮕﺮ ﻧﺴﻞ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﻧﻤﯽﻓﻬﻤﻢ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻧﺨﻨﺪ،
ﻭﻟﯽ ﺗﻮ ﮔﻮﺵ ﻭ ﭼﺸﻢ ﻣﻦ،
ﺑﺮﺍﯼ ﺁﻧﭽﻪ ﻧﻤﯽﻓﻬﻤﻢ ﺑﺎﺵ…
ﻣﻦ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﺍﺩﺏ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺁﻣﻮﺧﺘﻢ،
ﻣﻦ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺁﻣﻮﺧﺘﻢ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺑﺎ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺭﻭﺑﻪ ﺭﻭ ﺷﻮﯼ،
ﭘﺲ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﯽ ﭼﻪ ﮐﻨﻢ ﻭ ﭼﻪ ﻧﮑﻨﻢ…؟!
ﺍﺯ ﮐﻨﺪ ﺷﺪﻥ ﺫﻫﻨﻢ ﻭ ﺁﺭﺍﻡ ﺻﺤﺒﺖ ﮐﺮﺩﻧﻢ ﻭ ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩﻧﻢ، ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺻﺤﺒﺖ
ﺑﺎ ﺗﻮ ﺧﺴﺘﻪ ﻧﺸﻮ…
ﭼﻮﻥ ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﯽ ﻣﻦ ﺍﮐﻨﻮﻥ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺗﻮ ﺑﺎﺷﻢ.
ﺗﻮ ﺍﮐﻨﻮﻥ ﺗﻤﺎﻡ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﻦ ﻫﺴﺘﯽ.
ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺗﻮﻟﺪﺕ ﺑﺎ ﺗﻮ ﺑﻮﺩﻡ؛
ﭘﺲ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﻣﺮﮔﻢ ﺑﺎ ﻣﻦ ﺑﺎﺵ…

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 10:15:00 ق.ظ ]

حَيّ عَلیَ العَزا ...

حَيّ عَلیَ العَزا
حیّ عَلیَ البُڪا
في ماتم الحسین
مظلوم ڪربلا

تحویل سال به وقت محرم است
حوّل قلوبنا بِالبُڪاءعلی الحسین

فرارسیدن ایام سوگواری حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام تسلیت باد.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
[جمعه 1396-06-31] [ 12:30:00 ق.ظ ]